- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال امام کاظم علیه السلام قبل از شهادت
کُنجِ نَمورِ این قفسِ غم فـزا بس است خـو با بـلا گرفـتهام اما بـلا بس است قلبم گرفته باز، جگر گوشهام کجاست این روزِ آخری غمِ هجرِ رضا بس است چـشـمی نمانده گـوشـۀ تـارِ سیـاه چـال دردی نمانده آه که این دردِ پا بس است زنجـیـر هم به شـانۀ من گـریه میکند در زیرِ حلقهها بدنی بینـوا بس است صـیـاد آمـده بـه تـمـاشـای مـرگ مـن بیگانه کو که دیدنِ این آشنا بس است رحـمی نمیکـند نفـسم مانـده در گـلـو رحمی نمیکند که من و این جفا بس است
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
مـا را گـدای خـانـۀ زهـرا نـوشـتـهاند خـاک قـدوم حـضرت مـولا نوشـتهاند ممـنون لطف حضرت حق تا قـیامتـیم ما خـاک پای حضرت سلمان حیدریم مـا نـوکـران کـشـور ایـران حـیـدریـم ایران شده است، مرکز یـاران فـاطمه چون مُرده کز نگاه مسیحا گرفته جان یا غـنچـهای که از دم دنیا گرفته جان خیرش قـبـول کار جهـان روبـراه شد ما شامـل دعـای قـنـوت پـیـمـبـریم… جـیـره خوران سـفـرۀ احـسان مـادریم خورشید او به دشت خراسان منوّر است باب الحوائج است و جهان در مسیر او صد یوسف و مسیح و سلیمان اسیر او عـاشق شدیم، عـاشق مـوسـای طایـفه دنـیـای لا ابـالـی بـیرحــم لـعـنــتــی! شـرمـنـدۀ جـمـال رخـش تـا قـیـامـتـی فرزند فاطمه است و خودش هم امام ما زنـدان که جـای حضرت آقا نمیشود راضی از آن قبیله که زهرا نمیشود رحمی کنید، دخـتـر او نـوجـوان شده توهین مکن به مادر پهلـو شکستهاش قدری حیا کن از غم چشمان بستهاش خسته شده از این همه آزار، بس کنید در بـاز شد، دخـتـر او را خـبـر کـنید گـریه برای غـربت او از جگـر کـنید سهم امام که جگـر پـاره پـاره نیست! ای شیعـیـان برای تـنـش گـل بـیاورید جـای لـگـد بر این بدنـش گـل بیاورید اینجا هـنـوز شـیـعـۀ آقـا نـمـرده است حـالا دوبــاره یـاد غــم یــار کــردهام یــاد لــبــان تــشـنــۀ تـب دار کــردهام «ای وای از هجـوم اراذل به خیمهها
: امتیاز
|
شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
نـالـه ای سـوخـته از سـیـنـۀ سوزان آید یا نـوایی است که از گوشـۀ زنـدان آید آنچه زندان که سیه چال بُوَد از دهشت شب و روزش به نظر تیره و یکسان آید آی هارون که گرفتارتوشد موسیِ عصر شب و روز تو و او هردو به پـایان آید سال ها این پسر فـاطـمه مهـمان تو بود هیچ گـفتی که چه ها بر سر مهـمان آید هــمــدم آن پـدرِ پـیــر ز چـنـدیـن اولاد طفل اشکی است که ازدیده به دامان آید امشب از غـربت او سلسله هم می نـالد کآن جگر سوخته را عـمـر به پایان آید کند و زنجیر ازآن جانِ به زندان مانوس نـکـشـد دست اگـر بر لـب او جـان آیـد گرچه این زمزمه خاموش شود تابه ابد بانگ مظـلومی اش از سیـنـه یـاران آید
: امتیاز
|
شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
از مــاتــم اولاد عــلــی بــود، کـز اول چـشـم همه بـارانـی و دل سوخـتنی شد دل سوخت ازین غصه که از یوسف زهرا در دام بـلا آن همه حـرمت شـکـنی شد آغاز شد از کـوچـه و از مـادر سـادات ایـنـگـونـه جـسـارت به ائـمـه علنی شد هر روز بلا دید و جفا دید و کتک خورد هر روز بـر او و پـدرش بد دهـنی شد یک جلوه حسینی شد و جسمش به زمین ماند مسموم شد و شـیـوۀ قـتـلـش حـسنی شد جا ماندنِ جـسمش روی خاکِ پُلِ بغداد یـادآورِ جـا مـانـدنِ صـد پـاره تـنـی شد سـهـم پـسـر فـاطـمـه شد گـوشۀ زنـدان سـهـم پـسـر دیـگـر او بـی کـفــنـی شـد سـادات بـبـخـشـنـد پس از غارت خیمه با بردنِ خـلخـال، جـسارت عـلـنــی شد
: امتیاز
|
شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
سجـاده ها ز جـلـوه روحـانـى تــوأنـد زنـدانـى خــدا هـمـه زنـدانـى تــوأنـد با دستهاى بستـه منـاجات دیـدنی ست یک گوشه اى نشسته مناجات دیدنى ست در زیـر تـازیـانـه خـدا را صـدا بزن آه اى غـریـب قـیـد مـلاقـات را بـزن جایت کم است بال و پرت را تکان مده دیوار محکم است سرت را تکان مده بالت به مـیـله هاى قـفـس گیر می کند با این گـلـوى بسته نفس گـیـر می کند رد مـی شـدنـد مردم بـى عـار بـارها رد مـی شـدنـد از بـغــل تـو سـوارهـا اما کـسى به رخت و لبـاس تو پا نزد اما کـسـى دهـان تو را با عـصـا نزد
: امتیاز
|
زبانحال امام کاظم علیهالسلام هنگام شهادت
ﺩﺭ ﺩﻝ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻨـﻢ ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ، ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ، ﺁﺏ ﮔﺮﺩﯾﺪﻩ ﺗﻨﻢ ﺑﺲﮐﻪ ﻻﻏﺮ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﻡ ﭼﻮﻥ میگذﺍﺭﻡ ﺳﺮﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺧﺼﻢ ﭘﻨﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﭘﯿـﺮﺍﻫـﻨﻢ ﺩﺭ ﺳﯿﻪ ﭼﺎﻝ ﺑﻼ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻠﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺍﯾﻦ ﻧﻤﺎﺯ، ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺵ، ﺍﯾﻦ ﺍﺷﮓ ﺩﺍﻣﻦ ﺩﺍﻣﻨﻢ ﻫﺮ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻼﻗـﺎﺗﺶ ﺭﻭﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﻟﻤﻼﻗﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ، ﻣﻨﻢ ﻗﺎﺗﻞ ﺩﻝ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﺑﻪ ﺍﺷﮓ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ ﺣﻠقۀ ﺯﻧﺠـﯿـﺮ ﻣﯽ ﮔـﺮﯾﺪ ﺑﻪ ﺯﺧـﻢ ﮔـﺮﺩﻧﻢ ﺑﺲ ﮐﻪ ﺟﺴﻤﻢ ﺁﺏ ﮔﺸﺘﻪ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﻊ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺤـﻮ ﮔﺸﺘـﻪ ﺟﺎﯼ ﻧﻘﺶ ﺗـﺎﺯﯾـﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﺗـﻨـﻢ ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻭﻗﺖ ﺍﻓﻄﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﯾﯽ ﻗﺎﺗﻠﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﺧﺮﻣﺎﯼ ﺯﻫﺮ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻗﺼﺪ ﮐُﺸﺘﻨﻢ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ! ﺍﺯ ﮔﺮیۀ ﻣﻦ ﺣﺒﺲ ﻫﻢ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺗﻨﮓ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻧﮑﻪ ﺧـﻨـﺪﯾـﺪﻡ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﺷﻤﻨـﻢ ﯾـﺎﺩ ﺍﺯ ﺟﺴﻢ ﻣﻦ ﻭ ﺍﺯ کنج زندان ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻫـﺮ ﮐﻪ ﮔﺮﺩﺩ ﺯﺍﺋـﺮ ﻭ ﺁﯾﺪ ﮐـﻨـﺎﺭ ﻣـﺪﻓـﻨﻢ ﯾﺎﺑﻦ ﺯﻫـﺮﺍ «ﻣﯿﺜﻢ» ﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺗـﻮﻻّﯼ ﺷﻤﺎ ﮔﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﻫﻢ ﺭﻭﻡ ﺍﺯ ﻫُﺮﻡ ﺁﺗﺶ ﺍﯾﻤﻨﻢ
: امتیاز
|
ذکر سینه زنی شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
اشک غم به پای روضه، بارد آسمان و اَنجُـم گریان شد همه عالَم در، عـزای امام هفـتم واویــلا خورشید دین؛ گل زهـرا حقّ الیـقـیـن؛ گـل زهـرا مسموم کـین؛ گـل زهـرا یابن الحیدر یامظلوم؛ یابن الحیدر یامظلوم؛ یابن الحیدر یامظلوم؛ یابن الحیدر یامظلوم ****************************************************** هارون الرّشید ملعون، خون کرده دل زارت را به عجّل وفاتی از درد، کشیده دگر کارت را واویــلا چـه بـی یـاور شـدی آقا یــاس پـرپـر شـدی آقــا مـثـل مــادر شـدی آقــا یابن الحیدر یامظلوم؛ یابن الحیدر یامظلوم؛ یابن الحیدر یامظلوم؛ یابن الحیدر یامظلوم ****************************************************** جای شکرش امّا باقی است،که اینسان جفا نکرند لب تشنه به خاک صحرا، سرت را جدا نکردند واویــلا گـریـز مـا حـسـیـنــم وا ذکـر زهـرا حـسـیـنم وا ای سر جـدا حـسیـنم وا یـا ثـارالله یا مظلـوم؛ یـا ثـارالله یا مظلـوم؛ یـا ثـارالله یا مظلـوم؛ یـا ثـارالله یا مظلـوم
: امتیاز
|
ذکر سینه زنی شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
می برم نامت را ای ماه عالمین عزیز فـاطمه مظلوم کـاظمین جـان من به فـدایـت، آقـا مـنـم گـدایـت باشد اشکِ غم ما، جاری بهر عزایت مولا باب الحوائج، مولا موسی ابن جعفر **********************]*** بر اهل دو عالَم هستی تو آبرو عنایت کن آقا بر منِ سیَـه رو مِهرِ تو در نهادم، محشر برس به دادم هستم مرید عشق و، خاک درت مرادم مولا باب الحوائج، مولا موسی ابن جعفر **********************]*** جـلـوۀ انّا اعطیناکَ الکـوثری فرزند زهـرا و دلبـند حیـدری دلها را مـبـتلا کن، غـرق نـور ولا کن ما را مثل شهیـدان، اهـل کـربـبـلا کـن مولا باب الحوائج، مولا موسی ابن جعفر ************************* غریب بغدادی امّا کـفـن داری الحمدلله که سری بر تن داری آقا جـدّ غـریـبـت، سـری به تـن ندارد افـتـاده بـیـن گـودال، امّـا کـفـن نـدارد مـولا ابـی عـبـدالله، مـولا ابـی عـبـدالله
: امتیاز
|
ذکر سینه زنی شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
سـلام ای عـزیـز دل عـالـمـیـن سـلام ای امـیـر و شه کـاظمین شدی روضه خوان عزای حسین ** تویی نورعین میـان زندان؛ دو چشمت بـر در بـه روی لبـهـایـت نـوای مــادر من با دعـای تو، هستم گـدای تو ای شاه کـاظـمین، جانم فدای تو بـاب الـحـوائـج؛ موسی بن جعفر؛ موسی بن جعفر (۲ ) ********************************** امـان از غـم جـانـگـدازت امـان ز زخـم زبـانـهـای آن بـد دهـان کند گـریه بر تو زنی قـد کـمـان ** همان بی نشان به کـنـج زنـدان؛ تـنـت افـــتــاده غـمـت بـر دلـهـا آتـشـی بـنـهـاده زنـدانـی بـلا، بـانـی روضـه هـا ای فاطمی نشان، مولا ابا الرضا بـاب الـحـوائـج؛ موسی بن جعفر؛ موسی بن جعفر (۲ ) ********************************** دوبــاره دلــم نـیــنــوایــی شــده هــوایـی گـنــبــد طـلایــی شــده تـوی این شـبهـا کـربـلایـی شده ** هوایی شده یه عـمـره قـلـبم؛ برات محـزونِ شب جمعه زهـرا حـرم مهـمونِ با بال گریه ام، در بین روضه ها پـرواز میکنم، تا شـهـر کـربلا ارباب من حسین، ارباب من حسین، ارباب من حسین
: امتیاز
|
زبانحال امام کاظم علیهالسلام هنگام شهادت
ندارد هیچ کس در این دل زندان نشان از من نه من دارم خبر از خانه ام نی خانمان از من نسیمی گر گذر میکرد،دل چون غنچه وا میشد ولی آن هم گریزانست،چون تاب و توان از من تن من با دل زندان و زنـدانبان شده همرنگ پـذیـرائی کند با تـازیـانـه میـزبان از من به حال من دل آن آهن زنجـیر می سوزد نمی خواهد که گردد دور، زنجیر گران از من سرم را جز سر زانو کسی در بر نمی گـیرد صبا لطفی! خبر بر غمگسارانم رسان از من در زنـدان به رویم بازخواهد شد ولی روزی که نَبوَد هیچ باقی غیر مشتی استخوان از من بر سیل ستم استاده و نستـوه چون کـوهم نمی یابند عجز و لابه،هرگز دشمنان از من الهی من هم از تو همچو زهرا مرگ میخواهم به لب آورده ام جان؛ گیر ای جانانه جان از من
: امتیاز
|
زبانحال امام کاظم علیهالسلام هنگام شهادت
ناگهان خلوت من با زدنی ریخت به هم سـفـرۀ ذكـر مرا بـد دهـنی ریخت به هم زهــر آنـقـدر تـنـم را ز درون پـاشـیـده استخوانـم پَسِ هر پا شدنی ریخت به هم كار من از همه مجذوبِ خدا ساختن است نظری كرده ام و قلب زنی ریخت به هم دیـد حـســاس شـدم آمـد و دشـنـامــم داد پسر فـاطـمـه را با سخـنی ریخـت به هم كـار تشییع مرا چار نـفـر عـهـده گرفت از غم من دلِ هر سینه زنی ریخت به هم
: امتیاز
|
شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
بـر جـبـیـن آسـمـان آثـار غـم پـیدا شده نم نم بـاران دوباره راهی صحـرا شده در مـیـان سنـگـها آیـیـنـه ای تنها مـبـاد در مـیـان سنگـهـا آیـیـنـه ای تنـهـا شده كاش قلب قـفـل زندان نیز مثل نیل بود حبس در زندان فرعون زمان، موسی شده رب خلصنی"شده ذكر مدامش در قنوت تنگ تر پیش نگاهش عرصۀ دنـیا شده در دلش با دیدن زنجیر و بند و سلسله روضه های عصر عاشوراست كه برپاشده روضۀ یـك كـودك آوارۀ بـی سـرپـنـاه روضۀ یك دخـتـر بی تاب بی بابا شده روضۀ تنـهـایـی زیـنب میان دشـمـنـان روضۀ قدهای از فرط مصیبت تا شده همنفس با كاروان شام در این لحظه ها مـایـۀ تـسـكـین قـلبش ذكر یازهرا شده
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
ای نهـمـیـن ولـیِّ خـدا هـفـتـمـیـن امام بر کاظمین و صحن و سرایت ز ما سلام مـوسـای اهل بیتی و سیـنـات کـاظمین تو با خـدا و خلق جهان با تو هم کـلام تـو کـیـسـتـی وصیّ نـبـی حـجّـت خـدا داری به کـلّ خـلـق وجود اخـتـیـار تام هم دُرّ هشت بحری و هم بحر پنج دُر هم آفـتـاب جـانـی و هـم ظـلّ مـسـتـدام صحن تو بهـر شیـعـۀ تو مسجد الـنّـبی قـبـر تو کعـبه و حَرَمت مسجد الحرام دشمن زکظم غیظ تو ممنون و شرمسار هارون به پیش عزم تو از کف دهد زمام باب تو جـعـفـربن محـمّد، پـسـر عـلـی دخت تو کیست فـاطـمـۀ فـاطـمـه مقـام با بـغـض تو عبـادت جنّ و مـلک هدر بی مهر تو بهشت به پیـغـمبران حـرام حـاجـات خـلـق در حـرم قـدس تو روا باب الحـوائجت ز خـداونـد گـشتـه نـام ما سائل رهـیـم و تو دست عـطای حَق تو خضر رحمتیّ و همه خلق تشنه کام مـوسـای اهـل بـیـتـی و فرعونیان دون کردند ظلـم ها به وجـودت عـلی الـدّوام از سـجـده و قـیـام و قـعـود و نـمـاز تو سوگند می خورم که عبادت گرفت کام حور و مَلک، فقیر و غنّی انس و جان همه کـردنـد بـر زیـارت قــبـر تـو ازدحــام این غم کجا برم به که گویم که بهر تو در حبس تیره فرق نمیکرد صبح و شام زنـجـیـرها به پـیـکـر پاکت گـریـسـتـند در زیر کـند و سلسله عمر تو شد تمام در مـاتـم تو شیـعـه فـشاند زدیده اشک تـا مـهـدیت ظـهـور کـنـد بـهـر انـتـقـام عـالـم به زخم سلسله ات گریه می کند ای در مـیـان سـلـسـلـه بر عـالمی امام « میثم» چگونه اشـگ نریـزد برای تو ای کـرده بر عـزای تو خلق جهان قیام
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
ای به فرمان خـدا هـفـت فلک را بانی هـفـتـمـیـن حجّت و هفـتم ولیِّ سبحانی مـوسی آل محـمـّد که هـزاران مـوسی کرده اند از حجر طور تو نـورافـشانی روی تو مصحف و ابروی خمت بسم الله خال و خط آیه و حسنت صُور قـرآنی گر نهی روی به صحرای منی نیست عجب که خـلـیـل آیـد و فـرزند کـند قـربـانـی نُه فلک سفرۀ جـود و کـرم و احسانت انس و جان، حور و ملک را شرف مهمانی بر سر کوی تو رضوان زده زانوی ادب بر در حـبـس تو فـردوس کند دربـانی مرغ توحـید به گرد حرمت در پـرواز طوطی وحی، حضور تو به مدحت خوانی مهر تو فلک نجات است، نجات است، نجات گـر شـود عــالـم ایـجـاد یَـمِ طــوفـانـی باب حاجات تو ما را همه عرض حاجت چه بگـویـیم که حال همه را خود دانی چون کف خاک به یک باره فرو خواهد ریخت گر کُنـد چـرخ ز فـرمـان تو نافـرمانی دامن حـبـس تو بـیـت الـشـّرف آزادی غـل زنـجـیـر تو را زمـزمـۀ پـنـهـانی کاظم الغیظی و خُلق تو بود خُلق عظیم دشمن افتاده ز احسان تو در حـیـرانـی در سیه چال عدو بود تو را آن اعجاز که کـنـی با سر انگـشت فَـلَک گردانی نه تو زنـدانـی هـارون ستـمگـر بودی روح هارون شده در محبس تو زندانی کند، حنّانه و زنجـیر ستم حـلقـۀ وصل حبس شد غـار حـرا و تو رسـول ثانی از نماز سحر و اشگ شب و گریۀ روز حبس تاریک تو شد روز و شبش نورانی شجر نـور کجا آب و گـل حـبـس کجا غـل و زنجـیـر کجا و بـدنـی روحـانی محبس تنگ تو مطمـورۀ تاریـکی بود که در آن بود یکی، روز و شب ظلمانی به خدا سخت بود سخت که گویم هارون می کُشد حجّت حقّ را به چنین آسانی به که گویم که شد ای یوسف زهرا از زهر جگـرت پـاره تر از برگ گُـل بستـانی تازیانه به تـنـت خـصم نمی زد هـرگز بهـره ای داشت اگر از شـرف انـسانی سِزَد از داغ تو آن گونه بگریم که شود چشم از خون جگـر همچو یمِ طوفانی ارث از مادر خود فاطمه بردی که به حبس بر گل روی تو سیلی زده خصم جانی جگر میثم از آن سوخت که از زهر جفا دشمنت کُشت به بغض عـلی عـمرانی
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
ســـلام و درود خـــداونـــد اکـــبــر ســلام امــامــان، ســلام پــیـــمــبــر به هـفـتـم امـام و نـهـم نــور سـرمـد به باب الحوائج به موسی ابن جعـفر دُرِ شش صدف گـوهـر هـشت دریـا ســپـهــر فــروزنــدۀ پــنــج اخــتــر چـــراغ دل و چــشــم آزاد مـــردان امـــام امــامــانِ عـــالــم ســراســـر در آیــیــنــۀ طـلـعــت اوسـت پــیــدا جــلال و جــمــال خــداونــد اکــبــر دعائی به کویش به یک خـتـم قـرآن سلامی به قـبرش به صد حـجّ برابر درود خــداونــد بر جـسـم و جـانـش ز آغــاز خـلـقـت الی صبـح محـشر جــلال خــدا در وجــودش مـجـســّم جـمـال نـبـی در جـمـالـش مـصــوّر نـسیـمی که بر خیزد از کـاظمیـنـش ز مُشک است بهتر زعطر است خوشتر دل از مـهـر آن جـان عـالـم نگـیـرم بـگـیـرند صـد بـار اگر از تـنـم سـر به هـر سو کـنم رو به هر جا نهم پا دلـم دور گـلـدسـتـه هـایـش زنـد پـر به موسی بن جعفر ببر عرض حاجت که موسی بن عمران به کویش زند در کـلامـش بـه گـفـتـار، گـفـتـار قـرآن عروجش به زندان، عروج پـیـمـبـر زمیـن و زمـان از جـمـالـش مـزیـّن جهان و جنان را دمـش روح پـرور به بـاب الـولایـش مــلـک را تـوسّـل به حـبـل المـتـیـنـش دو گیتی مسخّر چنان گشته با دوست گـرم منـاجـات که مـحـو دعـایـش شده خـصم کـافر دریـغـا چه بـگـذشت زیـر شـکـنجـه بر آن نـجـل زهـرا ز خصم ستمگر جـراحـات زنـجـیـر و دلـبـنـد زهـرا سیـه چـال زنـدان و فـرزنـد حـیــدر چنان زیـر زنـجـیـر مـحـو خـدا بود کـه زنـجـیــر مـی گـفـت الله اکــبــر دریـغــا کـه بـر هـیـجــده دخـتــر او مــلاقــات یـک تـن نـیــامـد مـیـسـّر الا فــاطـمـه گـریـه کـن بـهـر بــابــا که روحـش غـریـبـانه زد از بدن پر نه مونس نه همدل نه همره نه همدم نه یاور نه همسر نه دختر نه خواهر زبـانـش به ذکـر خـدا بـود مـشـغـول روانش به زهـر جـفـا سوخت یکسر غـریبی و هجران و حبس و شکنجه نـبـود این هـمه ظـلـم و بـیـداد بــاور بـسـوز ای دل آن گـونـه در مـاتم او که از نخل «میثم» زند شعله ات سر
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
ای خاک کاظمین تو عـطر بهشت من ای مهر تو ز روز ازل در سرشت من عنوان و فـخـر نوکریت سرنوشت من بــذر ولایـت تـو در آغـاز کـشـت مـن با مدح تو است زنده دل و جان ما همه ای مـوسـیِ مـســیـح دمِ آل فــاطــمــه ما سـائـل و تو دست عـنـایـات داوری ما بـنـدۀ حـقـیـر و تو مولا و سـروری در سـلـسـلـه به سلسله ها یـار و یاوری باب الحوائج استی و موسی ابن جعفری باب الـنـّجـات قـبـلـۀ حـاجـات ما تویی جـان دعـا و روح مـنـاجـات ما تـویی تـو شـمـع جـمـع مـحــفـل اولاد آدمـی تو هـفـتـمـیـن امام به خـلـق دو عالمی روح مـصـوّر استی و جـان مجـسـّمی هم بحر هفت دُرّی و هم دُرّ شش یمی آنجـا که هـست مـهـر تو آب حـیات ما تـبــدیــل بـر ثـواب شـود سـیّـئـآت مـا ای دل به دوسـتـّی تو بـیـت الولای ما ای کـاظـمـیـن تو نجف و کـربـلای ما بر غـرفـۀ ضـریـح تو دست دعـای ما صحـن تو مـروه و حـرم تو صفای ما مـا را بُـوَد هــوایِ طــواف حـریـم تـو ای جـود اهـلـبـیـت به دسـت کـریـم تو تو مـوسـیِ ولایـتـی و حبس، طـور تو تابد به دل ز قـعـر سیه چـال، نـور تـو خیل ملک ستاده به خدمت، حضور تو خلوتسرای حبس پُر از شوق و شور تو ظاهر اگرچه سلسله بر دست و پای تو است زنجـیر نُه سپهر به دست ولای تواست یوسف به جسم و پیرهنت بوسه می زند یعـقـوب بر لب و دهنت بوسه می زند گـل بر لطافت سخـنـت بـوسه می زند زنجـیـر هم به زخم تنت بوسه می زند در ذکـر شـامـگـاه تو پـوشید راز شب ای عـاشـق طـنـیـن دعـایت نـماز شب افـلاکــیـان غـلام کـمـر بـسـتـۀ تـوأنـد مـردان جـود سـائـل پـیـوســتـۀ تـوأنـد اهــل کــمـال بــنــدۀ وارســتــۀ تـوأنـد مـبـهـوت ذکـر و نـالـۀ آهـسـتـۀ تـوأنـد وقـتی که لـب برای دعـا بـاز می کنی در حـلـقه هـای سـلـسه پرواز می کنی در اقـتـدار، مــظــهــر خــلاّق داوری در کظم غیظ، وارث شخص پیـمبـری در حـلم مجـتبایی و در صبر حـیـدری حقّا که نجل فاطمه موسی ابن جعفری دیـن مـن و تـجـلـّی ایـمـان من تـویـی توحید و ذکر و محشر و میزان من تویی ای میوه های نخـل دعـا اشک جاریت هر شب نماز، عاشق شب زنده داریت رویت به خاک و چرخ پی خاکساریت مبـهـوت گـشته سـلـسـله از بردبـاریت بـاران اشک بر رخ چون لالـۀ تو بود هنـگـام گـریـه سلسله هـمـنـالـۀ تو بود دردا که گشت خاک سیه چال بسترت دشمن به حبس تیره چه آورد بر سرت مانند شـمـعِ سـوخـتـه شد آب پیـکـرت ای کاش بود حضرت معصومه در برت در غـربـت تو سـلـسـه ها داد می زدند بر زخـم گـردنت همه فـریاد می زدند پـیـوسـتـه بـود نـام خــداونـد بـر لـبـت می برد دل ز سلـسله ها ذکـر یـا ربـت میـسوخت قلب مرغ شب از نالۀ شبت آخـر غـروب کرد غـریـبـانـه کوکـبـت با زهـر کـینه زخم درون تو چاره شد در مـاتـم تو قلب رضـا پـاره پـاره شد از داغ تو به سیـنـه یاران شـراره بود دلهای شیـعـیـان ز غمت پـاره پاره شد تـشیـع جـسـم پـاک تو داغ دوباره بـود با قلب پاره پاره رضـا در نـظاره بود تنها نه در عـزای تو «میثم» گـریسته بـر غـربـت تـو دیـدۀ عـالـم گـریـسـتـه
: امتیاز
|
زبانحال امام موسی کاظم علیه السلام ( مدح و شهادت )
گشتهام زندانی و بر کف گرفتم نقد جان را تا حیات جـاودان بخـشم همه آزادگـان را مرغ حق را خوشتر از زندان نباشد آشیانی عاشق این آشیان هرگز نخواهد آشیان را گشتهام آن سان که من مشتاق این در بسته زندان بلبل شیدا نمیخـواهـد صفـای گـلستان را خواستم خـلوت کنم با ذات پـاک لامکانم خرّم از آنم که بر من کرد اعطا این مکان را کاش بهتر داشتم از جان و میکردم نثارش چون در این خلوت سرا قدر و بهائی نیست جان را لذّت راز نهان را کس نمیداند به خلوت تا نریزد در بر محبوب خود اشک نهان را دوست را در حبس دشمن دیدهام پیوسته با خود گرچه بردم سالها رنـج فـراق دوستان را محفل اُنس من و محبـوب گشته خانۀ من گرچه چندی دادم از کف خانه را و خانمان را میرسد بر جان توانم از رضای دوست آری گرچه در هجر رضا دادم ز کف تاب و توان را گردن تسلیـم خود در رشتۀ توحید خواهم دوست دارم صدمۀ این کُند و زنجیر گران را رخ نسایم جز بخاک دوست حتی کنج زندان گو بکوبد دشمن دین بر سرم هفت آسمان را بوستان دین خزانی بود و من با اشک خونین نو بهار دیگری بخشیـدهام این بوستان را اشک گرم و آه سرد و نالـۀ مظلومی من میکند رسوا بسی، طاغوت هر عصر و زمان را دستهایم بسته شد در حلقۀ زنجـیـر دشمن من که عمری جز برای دوست نگشودم زبان را دود آه مخـفی من در شب تاریک زنـدان تیره کرده روزگار این ستمگر دورمان را هر دم از هر دانـۀ اشکـی بهـاری آفـریدم گرچه افکندند در گـلزار آمالـم، خـزان را جدّ من در قتلگه، من در سیه چال شهادت سجده آوردیم سر بر کف خدای مهربان را او ز خون پیکر خود نخل دین را آب داده من به اشک دیدۀ خود آبرو این گلستان را یا که سر بالای نی یا تن میان حبس دشمن می نـبـاید داد بر بـیـداد گر خـطّ امـان را تن نباید داد بر ذلّـت اگر چه گردد آن تن پـایـمـال اسبهـا یا چـارتن، بـردارد آن را وای بر امّت اگر گـمـراه گرد پـیـشـوائی آه بر گلّه اگر یک ره بود گرگ و شبان را من به زندان خو گرفتم، صبر کردم، جان فشاندم تا که هـر آزاده بـشـنـاسد ره آزادگـان را کـاروان آدمیّت در سـقـوط جـهـل، راهی من به جانبازی تکامل میدهم این کاروان را میثم ار آزادگی خواهی ز غیرت آستین شو بوسه زن از جان و دل خاک درِ این آستان را
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
ای دستـگـیـر خـلـق خـدا دست هایتان زیـبـاتـرین جـواب دعـا دست هایـتـان گـفـتـم در این مسیـر گـدایـی تان کـنـم شـایـد رسـد به دست گـدا دست هایتان دستـانتان دو دست خداوند طاهر است دست پُر از گـنـاه کجـا، دست هایتان؟! از این گـنـاهـکـاری دستان من چـقدر افـتـاده است فـاصـلـه تـا دست هایـتان بـاور نمی کـنم فـقـط از کـثـرت گـنـاه نگـرفـتـه انـد دست مـرا دست هـایتان باشد! به خاک پای شما سجده می کنم خورده به خاک پای شما دست هایتان وقتی به خـاک پای شما بوسه می زنم دارم به دست های شـما بـوسه می زنم اسلام راستـیـن، مـسـلـمـان درست کن با یک نگاه حضرت سلمان درست کن از کـیـمـیـای دیــدۀ خود خـرج ما نـما این سنگ را تو لؤلؤ و مرجان درست کن مـولا بیا به خاک کف گـیـوه های خود دست محـبـتی بکـش انسان درست کن در این دلی که محبس تنهایی من است یک پنجره به سمت امامان درست کن یک پنجره که آن طرفش روی ماه تست سمت صفـوف آیـنـه داران درست کن از نـسل تو امـام خـراسـان درست شد از نسل من گدای خراسان درست کن ذکر علی علیِّ من از لطف این در است از آه های سیـنۀ موسی بن جعفر است ای آفـتـاب مـشـرقـی سـایـه هـای مـن ای سایه سار جود و عطای خدای من رنجـور کرده مـرغ تنت را سیاه چال نگذاشت بال و پَر بزنی ای همای من! زنجـیـر دور پای تو را بسته ام به دل زنجیر روضه های تنت بست پای من گفتی به نوکرت، به مسیّب که درقفس دلـتـنـگـی من است برای رضـای من شیعـه همیـشه با تو هماهنگ می شود وقتی دلش برای رضـا تـنگ می شود در این قفس ز شوق خدا گریه می کنی با ذکر یا رضا و رضا گریه می کنی آقـا بـرای مـغــفــرت شـیـعـیــان خـود این قدر سر به سجده شدی گریه می کنی در این سیـاه چـال، به تـنهـایی خودت یا کـه بـرای کـربُـبـلا گـریـه می کنی؟ بر غـربت حـسیـن جـدا نـالـه می زنی بر عمّه جان خویش جدا گریه می کنی در زیر تـازیـانه، گهی هم ز ظـلم کین داری برای فـاطـمـه ها گریه می کنی مـرد یـهـود رفـتـه ولی تو هـنـوز هـم چون بُرد نام فـاطمه را گریه می کنی هر چند بی حساب تو را می زد آن یهود شکر خـدا کـنار تو معصومه ات نبود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
گر چه سوز همه از آتش هجران تو بود رمـز آزادی تـوحـیـد به زنـدان تـو بـود دوستـان اشـک فـشـانـنـد به یاد تو ولی خنده زن خصم گر از دیدۀ گریان تو بود آه پنهان تو از محـبـس در بسته گـذشت که جهان را سخن از ناله و افغان تو بود دامن خـاک کجـا روی نـکـوی تو کجا؟ ای که هر عرش نشین دست به دامان تو بود تا گـریـبـان افـق با نفس صبـح شکـافت مرغ شب آه کشان سر به گریبان تو بود داد فرمان ز چه بر قتل تو هارون در حبس؟ ای که آزادی، سر در خط فرمان تو بود از چه در برق مناجات تو افلاک نسوخت؟ ای که سوز همه از سینۀ سوزان تو بود شب تاریک که هر خانه چـراغی دارد شـعـلـۀ آتـش دل شـمع شبـسـتـان تو بود تو که بر پیکر بی جان جهان جان بودی از چه بر دوش عدو پیکـر بی جان تو بود «میثم» دلشده را از در خود دور مکن که گهی مرثیه خوان گاه ثنا خوان تو بود
: امتیاز
|
شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
زندان رواق روشنی شد غرق نورت دیوارها نـمـنـاک از شـرم حضورت دهـلـیـزهـا مـسـتـنـد هـنـگام عبورت زنجیر تـسـبـیحی به دستان صبورت این بـنـدهـا در بـنـد زلف دلـپـذیـرت موسای دربندی و هارون ها اسیرت یوسف که ترس ازتنگی زندان ندارد جان جهان است او غـم کـنعان ندارد سیمرغ عاشق فکـر آب و نـان ندارد زنـدان تـوان بـسـتـن مــردان نــدارد عاشق دلش دریاست، حتی کنج زندان تصویری از دنیاست، حتی کنج زندان ای هفت دریا خیره درپهنای صبرت هفت آسمان یک برکه دردریای صبرت ای هفت شهرعشق درمعنای صبرت زانو زدند ایـوب ها در پای صبـرت آقـا! بـه این حـجـم بـلا عـادت نـدارم بایـد بگـویـم شـاعـرم، طاقـت نــدارم معصومه دلتنگ است چشمانش به راه است فهمیدهاند انگار یوسف بیگـنـاه است بر صورتش اما چرا ردی سیاه است پایان این قـصـه گـمـانـم اشـتـباه است یـوسف میآید روی تـابـوت است اما ازاشک یاران دجله مبهوت است اما موسای ما از طورسینا بی عصا رفت تـخـت سـلـیـمان باز با باد صبا رفت این نوح روی موجی از اشک ودعا رفت تا پر کشید اول دلش پیش رضا رفت بی او اگرچه عشق مشکی پوش میشد نـور خـدا بود او مگر خـاموش میشد در بـنـد بـود و عـالـمـی دربنـد اویـند سـادات جـمـلـه نـوری از پیوند اویند شه زادگان این جا همه فـرزند اویـند هـر گـوشـه فـرزندان دانـشـمـند اویند وا میکند بر روی مـا بن بستها را باب الـحـوائج شـد بگـیرد دستها را
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
ســــلام خـــدا و ســـلام پــیــمــبـــر سـلام امـامـان بـه مـوسـیبـنجـعـفر شـهـنـشــاه مـــلـک وســیــع الــهــی کـه امـرش بـود حـکــم خــلاق داور ولـی خـدا، هـفـتـمـیـن حـجّـت حــق دُر نـاب شـش یـم، یـم پـنـج گـوهــر بـه جـن و بـشـر تـربتـش کـعـبـۀ دل به ارض و سما طلـعـتـش نـورگستر فـــروغ رخـش تــا ابــد عـــالــم آرا کـلام خـوشـش هـمـچـنان روحپرور خــداونـد خُـلـق و خـداونـد خـصـلت خــداونـد خُـوی و خــداونـد مـنـظــر به پـایـش فـشـانـدنـد لاهـوتـیان جان بـه خـاکـش نهـادنـد قـدوسـیـان ســر مـلایـک گـشـودنــد از چـار جـانـب بـه خــاک قـــدمهـــای زوار او پَـــر ببر عرض حاجت سوی کاظـمـیـنش بـگـــیـــر از در او مـــراد مــکــرر اگــر امــر مـــیکـرد ذات الـــهـــی چو جدش علی در گـرفتی ز خـیـبـر و یا آن که میکرد مه را دو قـسمت به انـگـشـت سـبـابـه همچون پـیـمـبر که اعــجـاز او بـُود اعـجـاز احــمـد کـه بـازوی او بـُـود بـازوی حــیــدر عـنـایـات او بــر مـلـک بـُـود هـادی اشــارات او بـر فــلـک بـُود رهـبــر کــلامـش بــشـر را چـراغ هــدایـت مـقـامش مـلـک را بُـود فــوق بــاور تـو او را بـه تـاریکـی حـبـس دیـدی دمی بـاز کـن چـشـم دل را و بـنگـر که مـاه است پــروانـۀ شـمـع رویش که مهر است در بحر نورش شناور به حبس عـدو پـیـکـرش آب گـردیـد امامی که جان بود مـهـرش به پیکـر سرشکش به هجران معصومه جاری خیـال رضـا را گرفتـه اسـت در بـر به غـیـر از خـدا کـس نـدیـد و ندانـد که بر او چه آمـد ز خصـم سـتـمـگر امـامـی کـه یـار هـمـه خـلـق بــودی غـریـبـانـه جـان داد بـییـار و یـاور خدایا! که دیـده است زیر شـکـنـجـه هــمـای ولایـت زنـد در قـفـس پـر؟ بـنـالــیـــد بـــر آن امـام غـــریــبــی کـه زهـر جـفا در دلـش ریخـت آذر در آن حبس تاریک دربسته هر شب مـلاقـاتـیاش بـود زهــرای اطــهــر سزد از شـرار غمش خلق،«میثم»! بسوزنـد چون شمع؛ از پـای تـا سر
: امتیاز
|